پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

پرهام مهربونم

پرهام مهربونم

پسر مامان یه اخلاق خوب داره که من واقعاً از اون اخلاقش خوشم می آد و اونم اینه که هر وقت بخوابی نمی آید سراغت و اذیتت نمی کنه . از اداره که می ریم خانه ساعت تقریباً چهار و نیم بعدظهره  و معمولاً پرهام خوابیده . کنارش می خوابم ولی حواسم بهشه . می بینم از خواب بیدار می شه و واسه خودش غلت می زنه ، بعد بلند می شه و می ره توی هال پیش آغا و مامان . با اونا خودش و سرگرم می کنه و اگه مامان بهش بگه برو از داخل اتاق چیزی رو بیار ، خیلی آروم و بی سرو صدا می آید و سریع بر می گرده . وقتی بیدار می شم صدا می کنم پپپپپپرهام می آید داخل اتاق و می گه بیدار شدی؟و دیگه نمی زاه دراز بگشی ، و بلندت می کنه . دور محمد هم نمی ره تا خودم بهش بگم پرهام ...
25 فروردين 1393

از دست پرهام

توی این فیلمها و سریالهای خارجی می بینی که خانمه مثلاً سه تا بچه داره حالا سه تا نه ، یکی . ولی همون یه دونه اصلاً دور و بر پدر و مادره نیست ، پدر و مادر با هم بحث می کنن ، از بچه خبری نیست . دعوا می کنن از بچه خبری نیست ، تلویزیون نگاه می کنن ، عشقولانه حرف می زنن اصلاً بچه ای نیست . حالا این به کنار ، پدر و مادر می رن بیرون بازم بچه ای پشت سرشون نیست . با خودت فکر می کنی خدایا پس این بچه کجاست ، دقت می کنی می بینی هر کدوم یه پرستار دارن . گفتیم این در حد فیلمه . از خواهر شوهرم که آمریکا رفته بود پرسیدم ، گفت واقعا توی مهمونی ها از بچه خبری نبود و اگرم بچه ای اونجا بود خیلی آروم بازی می کردن. حالا ما می آیم حرف بزنیم ، یه بچه ...
18 فروردين 1393

آغار سال یکهزار و سیصد و نود و سه

سال جدید رو  بر خلاف سالهای قبل  خونه خودمون بودیم . اینم عکس سفره هفت سینم سبزه عید رو خودم درست کردم گفتم یه خورده هم از هنرنمایی های خودم بنویسم ، صفت خودنمایی ام رو آمده . یه عالمه عکس گرفتیم و بعد رفتیم خونه مامان و بابام و شام هم دعوت خونه مادرشوهرم بودیم . خیلی ذوق داشت که شمع ها رو فوت کنه حسابی خوش گذشت . همین جا و از همین تریبون سال جدید رو به کسرا جون و مامان مهربونش سودابه خانم و آقا حامد کیان نازنین و مامان دوست داشتنی اش پریسا خانم و بابا رضا مهسا جون و آقا آرش مهربون دو مرغ  عشق مهربون ، قفل و کلید عزیز کارن جون و مامان مینا یاسمن جون ...
6 فروردين 1393

سال گذشته

سال نود و دو  با تمام فراز و فرود های خودش سپری شد  و ما یکسال بزرگتر شدیم ، فکر کنم فقط دارم از نظر جسمی بزرگتر می شم ولی از نظر روحی و شخصیتی همین جور توی دهه ده  یا نهایتاً بیست زندگی ام هستم . بگذریم سال 92 ، سال عجیبی بود ، فراز و فرودهای زیادی داشت . خودم بر خلاف سالهای قبل که فقط می رفتم اداره و خونه ، یه کلاس خودشناسی و یه کلاس بورس شرکت کردم . کلاس خودکاوی واقعاً کلاس جالبی بود روی صفتهایی کار کردم و به شکر گذاری رسیدم که همیشه روی آنها مشکل داشتم با کسانی بودم و هستم  که برای همدیگه بدون نقابیم ، از همه اسرار و رموز همدیگه خبر داریم و برای هم دیگه نمی تونیم نقاب بزنیم . توی این کلاس یاد گرفت...
6 فروردين 1393

آخرین دقایق سال 92

واقعاً شروع سال جدید آدم یه حال و هوای دیگه داره . از یه ماه قبل شروع می کنی به تمیز کردن و جمع و جور کردن خانه . که البته واسه من جمع و جور کردن به مفهوم دور ریختن وسایل هست . زمانی که خونه رو تمیز می کردم به این فکر فرو می رفتم که اگه من اینقدر که همه جا رو مایع جرم گیر و سفید کننده می ریزم و با سیم و برس به جون خونه می افتم اگه تنها ده درصدش به جون خودم می افتادم و روحم رو صیقل می دادم احتمالاً الان یه عارف بلند مرتبه بودم . بگذریم داشتم از حال و هوای عید می گفتم که حسابی باحاله ، خرید عید رو نگو که آدم اینقدر کیف می کنه که مغازه دارها گولش می زنن ، من که حسابی لذت می ببرم ، هر مغازه ای که می رم و چیزی نمی خرم به محمد می گم طرف ...
6 فروردين 1393
1